مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیهالسلام
فـروغ دیـده و دلهـاست مـسـلم سـفـیر یـوسـف زهـراست مسلم عبادت را به اشکـش داده زینت شهادت را به خونآراست مسلم مـه ذیحـجه بر لبهای خشکـش پیـام ظـهـر عـاشـوراست مسلـم امـیــر بـیســپـاه شــهــر کـوفـه چو مولایش عـلی تنهاست مسلم به یـاد حـنـجـر خـشـک امامـش روان از دیـدهاش دریاست مسلم فـدا گشت و به قـاتـل داد مهـلت خـدا را تا چه حد آقـاست مسلـم شرف، آورده پیشانی به خاکـش سـلام انــبـیـا، بــر روح پـاکـش سر و جان و تنش بود و امامش قـیـامـت بـود پــیـدا در قـیـامـش دهان خـشکـیده، دل کانون آتش دهان خونین به لب عرض سلامش به بام کـوفـه، از اطراف کـعـبه وزد عطـر حسیـنی بر مـشامش به هر کوچه که رو کرد آتش و سنگ به سر میریخت از بالای بامش خـداونـدا که دیـده مـیـهـمـان را دو دست بسته، خون ریزد به کامش؟ سـفــیــر رهـــبـــر آزادگــان را عجـب کردند مـردم احـتـرامش نه تنها کوفـیان پیـمان شکسـتـند از او پیـشانی و دندان شکـستـند دریـغـا! پـردۀ حـرمـت دریـدنـد به دامن نـنـگ عالم را خـریـدند تنی که بهـتر از جان جهان بود سـوی بـازار قـصابـان کـشـیدند هـمانهایی که با او دست دادنـد از او با دست بسته سر بـریـدند ز تیر و خنجر و شمشیر و نیزه به جسمش باغی از گل آفـریدند ز هر زخـم بـدن کوچهبه کوچه صـدای غـربـت او را شـنـیـدنـد خدا داند که در یک شهر دشمن از آن مـظـلـوم، تـنهـاتـر ندیـدند جـدا کـردنـد ســر از پـیـکـر او ز بـام افـتـاد هـم تن هـم سـر او امیـر شهـر، هرسو دربهدر بود ز احوال دو طـفـلش بیخبر بود دو چشم اشکبارش چون دو دریا لب خشکش ز اشک دیده، تر بود خـدا دانـد کـه هـنـگـام شـهـادت دل از پیشانیاش بشکستهتر بود مجـسّـم پـیـش چـشم اشکـبـارش فراز نیـزه هـفـتاد و دو سر بود گـمانم در نگـاهش لحـظهلحـظه تنـور خـولی و قـرص قـمر بود دعـا مـیکـرد بـر سـقـای بیآب که از چشمش روان خونجگر بود نگـاهـش بود در مـقـتـل هـماره بـه رگهـای گـلــوی پـاره پـاره |